هست چو شبنم از خودی، ننگ از حزین لاهیجی غزل 740

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

هست چو شبنم از خودی، ننگ حجاب بر سرم

1 هست چو شبنم از خودی، ننگ حجاب بر سرم تا رسد آفتاب من، گرم عتاب بر سرم

2 پیر مغان اشارتم کرد به غسل توبه ای ریخت حریف میکده، جام شراب بر سرم

3 بارد اگر از آسمان برق بلا به راه تو پا نکشم، که شد یکی آتش و آب بر سرم

4 ساقی سنگدل مرا چند بهانه می دهی؟ بادهٔ ناب در کفت، شور شراب بر سرم

5 وا رهد از کف اجل، جان فسردهٔ حزین تیغ کرشمه ای رسد، گر به شتاب بر سرم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر