در جزیره ای بوزنگان از نصرالله منشی کلیله و دمنه 2

نصرالله منشی

آثار نصرالله منشی

نصرالله منشی

در جزیره ای بوزنگان بسیار بودند، و کارداناه نام ملکی داشتند. با مهابت وافر و سیاست کامل و فرمان نافذ و عدل...

در جزیره ای بوزنگان بسیار بودند، و کارداناه نام ملکی داشتند. با مهابت وافر و سیاست کامل و فرمان نافذ و عدل شامل. چون ایام جوانی که بهار عمر و موسم کامرانی است بگذشت ضعف پیری در اطراف پیدا آمد و اثر خویش در قوت ذات و نور بصر شایع گردانید. ,

و عادت زمانه خود همین است که طراوت جوانبی بذبول پیری بدل کند و ذل درویشی را بر عز توانگری استیلا دهد. ,

خویشتن را در لباس عروسان بجهانیان می‌نماید و زینت و زیور مموه بر دل و جان هریک عرض می‌دهد. آرایش ظاهر را مدد غرور بی خردان گردانیده است و نمایش بی اصل را مایه شره و فریب حریصان کرده، تا همگان در دام آفت او می‌افتند و اسیر مراد وهوای او می‌شوند، از خبث باطن و مکر خلقتش غافل و از دناءت طبع و سستی عهدش بی خبر ,

4 هست چون مار گرزه دولت دهر نرم و رنگین و اندرون پرزهر

5 در غرورش، توانگر ودرویش شاد همچون خیال گنج اندیش

و خردمند بدین معانی الفتات ننماید، ودل در طلب جاه فانی نبندد، و روی بکسب خیر باقی آرد، زیرا که جاه و عمر دنیا ناپای دار است، و اگر از مال چیزی بدست آید هم بر لب گور بباید گذاشت تا سگان دندان تیز کرده در وی افتند که «میراث حلال است. » ,

7 چیست دنیا و خلق و استظهار؟ خاکدانی پر از سگ و مردار

8 بهریک خامش این همه فریاد بهر یک توده خاک این همه باد

9 هست مهر زمانه پرکینه سیر دارد میان لوزینه

در جمله ذکر پیری و ضعف کارداناه فاش شد، و حشمت ملک و هیبت او نقصان فاحش پذیرفت. ا زاقربای وی جوانی تازه در رسید که آثار سعادت در ناصیت وی ظاهر بود، و مخایل اقبال و دولت در حرکات و سکنات وی پیدا، و استحقاق وی برتبت پادشاهی و منزلت جهان داری معلوم، و استقلال وی تقدیم ابواب سیاست و تمهید اسباب ایالت را مقرر. ,

و بدقایق حیلت گرد استمالت لشکر برآمد و نواخت و تالف و مراعات رعیت پیشه کرد، تا دوستی او در ضمایر قرار گرفت، و دلهای همه برطاعت و متابعت او بیارامید، پیر فرتوت را از میان کار بیرون آوردند و زمام ملک بدو سپرد. بیچاره را باضطرار جلا اختیار کرد و بطرفی از ساحل دریا کشید، که آنچا بیشه ای انبوه بود و میوه بسیار. و درختی انجیر بر آب مشرف بگزید، و بقوتی که از ثمرات آن حاصل می‌آمد قانع گشت، و توشه راه عقبی بتوبت وا نابت می‌ساخت، و بضاعت آخرت بطاعت و عبادت مهیا می‌کرد. ,

12 بار مایه گزین که برگذرد این ههم بارنامه روی چند

و در زیر آن درخت باخه ای نشستی و بسایه آن استراحت طلبیدی. روزی بوزنه انجیر می‌چید، ناگاه یکی در آب افتاد آواز آن بگوش او رسید، لذتی یافت و طربی و نشاطی در وی پیدا آمد. و هر ساعت بدان هوس دیگری بینداختی وبآواز تلذذی نمودی. سنگ پشت آن می‌خورد و صورت می‌کرد که برای او می‌اندازد. و این دل جویی و شفقت در حق او واجب می‌دارد. اندیشید که بی سوابق معرفت این مکرمت می‌فرماید، اگر وسیلت مودت بدان پیوندد پوشیده نماند که چه نوع اعزاز وا کرام می‌فرماید، و چنین ذخیرتی نفیس و موهبتی خطیر از صحبت او بدست آید. بوزنه را آواز داد و صحبت خود برو عرضه کرد. جوانی نیکو شنید و اهتزاز تمام دید و هریک ازیشان بیک دیگر میلی بکمال افتاد؛ و مثلا چون یک جان می‌بودند در دو تن و یک دل در دو سینه. ,

مثل المصافاة بین الماء و الراح. ,

هم وحشت غربت از ضمیر بوزنه کم شد و هم باخه بمحبت او مستظهر گشت. ,

و هر روز میان ایشان زیادت رونق و طراوت می‌گرفت و دوستی موکد می‌گشت. و مدتی برین گذشت. ,

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر