از ازل بی وحشتی نبود دل از جویای تبریزی غزل 716

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

از ازل بی وحشتی نبود دل ما را قرار

1 از ازل بی وحشتی نبود دل ما را قرار طفل ما نگرفته جز در دامن صحرا قرار

2 دشمن هر کس به قدر خواهش او می شود از نخستین خلق را اینست با دنیا قرار

3 اضطراب عشق ماند جوهر شمشیر را بیقراری بسکه بگرفته ست در دلها قرار

4 مست من از بسکه بیرون گرد و شوخ افتاده است گر شرر گردد نگیرد در دل خارا قرار

5 کم نشد نام خدا از شوخی او ذره ای یک قلم با آنکه چشمش برده از دلها قرار

6 شوخی آهم شکوه حسن را درهم شکست می برد جویا نسیمی از دل دریا قرار

عکس نوشته
کامنت
comment