- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت
2 بر جنونم وسعت این عرصه دایم تنگ بود جامهٔ عریانی ام چون دشت دامانی نداشت
3 از تپیدنهای بسمل شرم می آید مرا اینقدرها از برای رفتن جانی نداشت
4 در سراپا خنجرش را بسکه بشکستم نود در تنم از استخوان کلکی که پیکانی نداشت
5 هر کدورت را گشادی هست جویا کس ندید هیچ کهساری که در پهلو بیابانی نداشت