1 بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله ولی ماهی که دارد گرد خویش از مشکتر هاله
2 خدا را رحمی از جور و جفایت چند روز و شب زنم فریاد و گریم خون کشم آه و کنم ناله
1 صد هزار افسوس کز بیمهری گردون نهاد آفتاب عمر یوسف میرزا رو در زوال
2 ماه اوج عزت از دور سپهر بیدرنگ ناگه از اوج شرف رو کرد در برج و بال
1 حرف غمت از دهان ما جست یا آتشی از زبان ما جست
2 رو جانب دام یا قفس کرد هر مرغ کز آشیان ما جست
1 شب و روزی به پایان گر تو را در وصل یار آید غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید
2 شتابت چیست ای جان از تنم خواهی برون رفتن دمی از جسم من بیرون مرو شاید که یار آید