- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 واعظی بود بر سر منبر لب به وعظ و به پند بگشاده
2 گفت: هر مرد را بود به بهشت چند حور لطیف، آماده
3 عورتی پیر از آن میان برخاست جانش اندر وساوس افتاده
4 گفت: بهر خدای مولانا یک سخن گوی، سوده و ساده
5 هیچ در خلد حور نر باشد یا بود آن همه چو ما ماده؟
6 گفت: بنشین، که آنقدر باشد که نمانی تو نیز ناگاده