تا بود سراسیمه دلم در به از عرفی شیرازی غزل 208

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

تا بود سراسیمه دلم در به دری بود

1 تا بود سراسیمه دلم در به دری بود اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود

2 هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود

3 با آن که نمی داد امان سیلی فقرم دایم سر من درهوس تاجوری بود

4 هرگاه که مژگان مرا شوق تو برداشت گر قطره و گر دجله سرشکم جگری بود

5 در بستهٔ اندیشه به جز خار ندیدم گل ها همه در خوابگه بی خبری بود

6 نگسسته زهم جذبهٔ توفیق و گرنه شبگیر طلب بر اثر بی بصری بود

7 جمعیت عرفی همه دانست که عمری سوداگر بازارچهٔ بی هنری بود

عکس نوشته
کامنت
comment