- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا بود سراسیمه دلم در به دری بود اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود
2 هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود
3 با آن که نمی داد امان سیلی فقرم دایم سر من درهوس تاجوری بود
4 هرگاه که مژگان مرا شوق تو برداشت گر قطره و گر دجله سرشکم جگری بود
5 در بستهٔ اندیشه به جز خار ندیدم گل ها همه در خوابگه بی خبری بود
6 نگسسته زهم جذبهٔ توفیق و گرنه شبگیر طلب بر اثر بی بصری بود
7 جمعیت عرفی همه دانست که عمری سوداگر بازارچهٔ بی هنری بود