- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
میان معاویه و عقیل بن ابی طالب دوستی تمام بود و مصاحبت بر دوام. روزی در راه محبتشان خاری افتاد و بر چهره مودتشان غباری نشست عقیل از معاویه ببرید و از آمد و شد مجلس او پای درکشید. ,
معاویه عذرخواهان به وی نوشت که ای مطلب اعلای بنی عبدالمطلب و ای مقصد اقصای آل قصی و ای آهوی نافه گشای عبدمناف و ای منبع مکارم بنی هاشم، آیت نبوت در شأن شماست و عز رسالت در خاندان شما، کجا شد آن همه بزرگواری و حلم و بردباری، باز آی که از رفته پشیمانم و از گذشته پریشان. ,
3 تا کی هدف ناوک کین خواهم بود وز دوری تو بی دل و دین خواهم بود
4 بر روی زمین پیش توام رو به زمین در زیر زمین نیز چنین خواهم بود
عقیل به وی نوشت که: ,
6 صدقت و قلت حقا غیر انی اری ان لا اراک و لا ترانی
7 و لست اقول سؤ فی صدیق و لکنی اصد اذا جفانی
یعنی: چون کریم از دوستی برنجد باید که کنج مفارقت گیرد و به کوی مهاجرت گراید، نه آنکه به بدی میان بندد و به بدگویی زبان گشاید. ,
9 چون شود با تو یار جنگ اندیش جز جدایی مگیر با او پیش
10 جد مکن در خصومت بسیار اندکی روی آتشی بگذار
باز معاویه اعتذار معاودت و التماس صلح کرد و صد هزار درم بذل صلح فرستاد و بنیاد عهد نهاد. ,
12 عذرخواهی بکن و عفو طلب شو چو فتد رخنه در قاعده یاری یاران قدیم
13 ور نیاید به هم آن رخنه به گفتار زبان در عمارتگریش کوش به خشت زر و سیم