1 در زیر فلک جای دل آسایی نیست هر جا که روی به غیر غوغایی نیست
2 از طعن خلائق ار مفر می جویی عزلتکدهٔ سکوت بدجایی نیست
1 ز دست درد مجنونمشربان را در بیابانها به دامن میرسد مانند گل چاک گریبانها
2 مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد در این گلشن به رنگ غنچه جمع آرید دامانها
1 تو و بدمستی و رندی و میْآشامیها من و خون خوردن و رسوایی و ناکامیها
2 صبح نوروز خرام است، مبارک باشد بر تنت جامهٔ چسپان خوشاندامیها