گوشه ای نیست که آن جا نرسد پای فراق از سعیدا غزل 422

گوشه ای نیست که آن جا نرسد پای فراق

1 گوشه ای نیست که آن جا نرسد پای فراق منزلی نیست که خالی نبود جای فراق

2 ساحل وصل کجا روی نماید در خواب کشتی هر که بیفتاد به دریای فراق

3 در هراسم ز کف پای خیالش که بسی است حجر تفرقه در دامن صحرای فراق

4 ز امتحان سامعه از پنبهٔ غفلت پر کرد گوش عالم نشد آسوده ز غوغای فراق

5 مطرب دور دو آهنگ به هم راست نکرد نغمهٔ غیر مخالف نشد از نای فراق

6 هیچ در محکمهٔ شرع قضا صاف نشد از محبان سر کوی تو دعوای فراق

7 تا شنیدم که به هر عسر سعیدا یسری است از دل و جان شده ام طالب و جویای فراق

عکس نوشته
کامنت
comment