1 در وحدت آن جان جهان هست سخن هرچند که دارد از شمار افزون تن
2 خواهی گرت این دقیقه گردد روشن نظاره نور مهر کن در روزن
1 به کنج بیکسی شادم مجوییدم مجوییدم خوشم با درد از درمان درمان مگوییدم مگوییدم
2 کفن جز خون نشاید کشته تیغ محبت را شهید خنجر عشقم مشوییدم مشوییدم
1 خدا را ای نسیم احوال زار مستمندی را به جان از خار هجر آماده هر ساعت گزندی را
2 به بین و چون کبوتر سوی دورافتاده یار من مهیا شو از این گلزار پرواز بلندی را
1 مخوان ز دیرم به کعبه زاهد که برده از کف دل من آنجا به ناله مطرب به عشوه ساقی به خنده ساغر به گریه مینا
2 به عقل نازی حکیم تا کی به فکرت این ره نمیشود طی به کنه ذاتش خرد برد پی اگر رسد خس به قعر دریا