1 در وحدت آن جان جهان هست سخن هرچند که دارد از شمار افزون تن
2 خواهی گرت این دقیقه گردد روشن نظاره نور مهر کن در روزن
1 زد قدم هرکس به گیتی پیشه دیگر گرفت وقت رندی خوش که در دیر آمد و ساغر گرفت
2 در هوای گلشن آن مرغ به خاک افتادهام کاتشم از گرم پروازی به بال و پر گرفت
1 گیرم که بر آن عارض گلگون نگرد کس محرومی حسرت نگران چو نگرد کس
2 بس کن ستم ای ترک جفا پیشه مبادا غافل کشد آهی و بگردون نگرد کس
1 دلم ز خاک ره آن غیرت پری برداشت ز دستم این گهر افتاد و گوهری برداشت
2 از آن بداغ جنون سرخوشم که نتواند زمانه از سرم این تاج سروری برداشت