حاجتی هست مرا با تو از آشفتهٔ شیرازی غزل 1125

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

حاجتی هست مرا با تو اگر عذر نیاری

1 حاجتی هست مرا با تو اگر عذر نیاری ای صبا خاک در یار بیاری تو زیاری

2 تا کی آن لعل شکربار بکام دل اغیار نمکم چند بداغ دل خسته بگذاری

3 تشنه بادیه را حالت سیرآب چه داند رحم افتاده بفتراک کن ای آنکه سواری

4 نافه ات چیست گر ای چهره تو خود ماه منیری جا بماهت زچه ای زلف اگر مشک تتاری

5 دوری از چشم تر من چه کنی ای گل باغم تو گلی عار مکن رشحه باران بهاری

6 رحم بر حالت بیمار دلان ای لب نوشین چون زعناب علاج دل سودا زده داری

7 وه که در حلقه چوگان بتان راه نیابی تا که چون گوی سری را بارادت نسپاری

8 نبود جز بدر دیر مغان راه بجائی شاید ار دامن مقصود در این ره بکف آری

9 دوزخم بی تو بهشت است و گلم بی تو بود خار نیست چون روز فراقم بدوران شب تاری

10 طعمه طوطی مدح علی آن مظهر حق است ازنی کلک تو آشفته شکر هر چه بباری

عکس نوشته
کامنت
comment