آتشی کز غم هجران تو از جهان ملک خاتون غزل 218

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

آتشی کز غم هجران تو بر جان منست

1 آتشی کز غم هجران تو بر جان منست ز آن شرر در دو جهان ناله و افغان منست

2 دردم ار هست ز هجر تو نگارا دانم لب جان بخش بتم مایه ی درمان منست

3 چون بدیدم سر زلفین تو گفتم ای دل حال او بین بتر از حال پریشان منست

4 چاره صبرست مرا در غم هجران چه کنم دل سرگشته خدا را نه به فرمان منست

5 دوش همچون مه ده چار برآمد بر بام گفتم ای دیده ببین آن رخ جانان منست

6 گفتم از عید رخت چند بعیدم داری گفت این لاشه بسی عید که قربان منست

7 گفتمش تا به کیم در غم هجران داری گفت بسیار کسی بی سر و سامان منست

8 گفتمش هم نظری کن تو بر احوال جهان گفت در کوی غمم او ز گدایان منست

9 از جهان داریت ار نیست ملالی صنما چه شود گر تو بگویی که جهان زان منست

عکس نوشته
کامنت
comment