- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آتشی کز غم هجران تو بر جان منست ز آن شرر در دو جهان ناله و افغان منست
2 دردم ار هست ز هجر تو نگارا دانم لب جان بخش بتم مایه ی درمان منست
3 چون بدیدم سر زلفین تو گفتم ای دل حال او بین بتر از حال پریشان منست
4 چاره صبرست مرا در غم هجران چه کنم دل سرگشته خدا را نه به فرمان منست
5 دوش همچون مه ده چار برآمد بر بام گفتم ای دیده ببین آن رخ جانان منست
6 گفتم از عید رخت چند بعیدم داری گفت این لاشه بسی عید که قربان منست
7 گفتمش تا به کیم در غم هجران داری گفت بسیار کسی بی سر و سامان منست
8 گفتمش هم نظری کن تو بر احوال جهان گفت در کوی غمم او ز گدایان منست
9 از جهان داریت ار نیست ملالی صنما چه شود گر تو بگویی که جهان زان منست