1 حسرت کشتن من در دل او مردم و ماند شرم ای هجر نکردی تو چرا از دل دوست
1 از خواجگان کرامت و از بندگان خطاست آنجا که فضل تست چه باک از گناه ماست
2 ما را امید خواجه بسی به زطاعت است آن بنده مجرم است که نومید از خداست
1 ما هم چو پرده برفکند آفتاب چیست اشکم چو در حساب بیاید سحاب چیست
2 بزم وصال و یار بمن مهربان و باز در حیرتم که در دلم این اضطراب چیست
1 زان شعله که در دلم نهان است افسرده زبانه ی زمان است
2 گر دود بر آید از نهادم این سوزنه در خور بتان است