- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهان خراب شد از نسبتِ پدر پسری مکن عمارت اگر عاقلی که بر نخوری
2 ز روزگار همین بهره بس که در کنجی حدیث کس ننیوشی و نامِ کس نبری
3 چو آدم از طلبِ گندمی مشو فرتوت تو خود به ارز نیرزی جوی اگر بخری
4 دلِ شکسته به دست آوری درست کنم به از سری که به عادت سویِ سجود بری
5 به جهدِ خلق نباشد قضای کُن فیکون ز حکم رفته منال ار بهی ست ار بتری
6 مکوش و کوش که نه قاصری نه محترزی مترس و ترس که نه ایمنی نه بر خطری
7 نشانِ باخبران بی خودی و بی خویشیست هنوز بی خبری تا ز هیچ با خبری
8 هم از حجاب بود گر به دوست وامانی چه می کنی و چه می بینی و چه می سپری
9 نزاریا برو و دامنی به دست آور که کس بدو نرسیده ست جز به دست وری