1 عالم جسم و محمدش آمده جان چو جان گفتم چو روح گردید روان
2 حقا که چنان گشته به جانان یکسان ننگ از دو جهان [و] عار دارد از جان
1 نیت قرآن بستم طوف کوی جانان را هدیه می بردم دل را نذر کرده ام جان را
2 در شب غریبی ها حلقه های زلف او طرفه منزل امنی است خاطر پریشان را
1 رفتار محال است ز کوی تو کسی را نبود گذر از یک سر موی تو کسی را
2 از عکس تو عکسی است در آیینهٔ اوهام ور نه خبری نیست ز روی تو کسی را
1 حرف هر کس ز فکر خام خود است جنبش هر که از مقام خود است
2 آسمان با وجود این همه شأن متفکر به صبح و شام خود است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به