-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهان دامگاهی است بس پر چنه طمع در چنهٔ او مدار از بنه
2 بباید گرستن بر آن مرغزار که آید به دام اندرون گرسنه
3 سیه کرد بر من جهان جهان شب و روز او میسره میمنه
4 نیابم همی جای خواب و قرار در این بینوا شب گه پر کنه
5 هزاران سپاه است با او همه ز نیکی تهی و به دل پر گنه
6 به یمگان به زندان ازینم چنین که او با سپاه است و من یکتنه
7 تو، ای عاقل، ار دینت باید همی بپرهیز از این لشکر بوزنه
8 از این دام بیرنج بیرون شوی اگر نوفتادت طمع در چنه
9 به دون قوت بس کن ز دنیای دون که دانا نجوید ز دنیا دنه
10 از ابر جهان گر نباردت سیل چو مردان رضا ده به اندک شنه
11 بباید همی رفت بپسیچ کار چنین چند گردی تو بر پاشنه؟