- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عالم ز خرابی سر تدبیر ندارد این حرف پریشان شده تعبیر ندارد
2 از بسکه اساسش ز ته کار خراب است ویرانهٔ ما طاقت تعمیر ندارد
3 ابروی تو خوش سخت کمانی است که چون او در معرکهٔ حادثه تقدیر ندارد
4 شب روز چسان کرد به این سرد دمی صبح این تازه جوان گر نفس پیر ندارد
5 آهی به کف آرید که کاری نتواند مردی که در این معرکه شمشیر ندارد
6 ای آینه خوش باش که چو عکس جمالش مانی به طربخانهٔ تصویر ندارد
7 رندی که کشد باده و مستی کند افشا از پیر مغان رخصت تکبیر ندارد
8 در شرع جنون هر چه دلت خواست میندیش کاین قاضی ما حکم به تکفیر ندارد
9 مست است ز بس محتسب از دیدن چشمت مستان تو را طاقت تعذیر ندارد
10 احوال جهان را ز سعیدا تو چه پرسی این خواب گران حاجت تعبیر ندارد