- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی خطا ز سر بنهی، روی در صواب کنی
2 فلک چو نامه فرستد ز مشکلی به جهان به فکر خویشتن آن نامه را جواب کنی
3 شود به عهد تو بسیار فتنهها بیدار چو عشق بازی و سیکی خوری و خواب کنی
4 مهل خراب جهان را به دست ظلم، که زود تو هم خراب شوی، گر جهان خراب کنی
5 چو دور دولت تست، ای امیر ملک، بکوش که نام نیک درین دولت اکتساب کنی
6 بدانکه: نام شبانی نیاید از تو درست که گله را همه در عهدهٔ ذئاب کنی
7 شود چو قصهٔ عود و رباب قصهٔ تو چو دل بدعد دهی، گوش بر رباب کنی
8 به قتل دشمن خود گر شتاب نیست ترا یقین شناس که: بر قتل خود شتاب کنی
9 روا مدار که: از بهر پهلوی بریان هزار سینه به سیخ جفا کباب کنی
10 قراضهای زر بیوگان مسکینست قلادها که تو در گردن کلاب کنی
11 میان دوزخ و خلق تو بس تفاوت چیست؟ چو خلق را همه از خلق خود عذاب کنی
12 ترا از آنچه که چون گل در آتشست کسی؟ که جای خویشتن اندر گل و گلاب کنی
13 نگاه کن: که گر اینها که میکنی با خلق کنند با تو زمانی، چه اضطراب کنی؟
14 به جانب تو نهان بس خطابهاست ز غیب ولی تو گوش نداری، که بر خطاب کنی
15 چو پیر گشتی و پیری رسول رفتن تست چه اعتماد بر این خیمه و طناب کنی؟
16 به پیش آب جهان خانهایست بیبنیاد نه محکمست عمارت، که پیش آب کنی
17 ز سر جوان نتوانی شد، ار چه در پیری ز مشک سوده سر خویش را خضاب کنی
18 به قول اوحدی ار ذرهای برآری سر ز روشنی رخ خود را چو آفتاب کنی