1 کار دو جهان از دو محمد شد راست وز سایه هر دو ملت و ملک بجاست
2 از دعوت او ضلالت و کفر بکاست وز هیبت این، ظلم ز عالم برخاست
1 تا تو از هستی خود، خود را نگردانی جدا هودج جان چون نهی در بارگاه کبریا
2 درکش انگشت از نمکدان جهان تا چون نمک کم شوی از پختگان آتش وحدت جدا
1 شاها تویی که خواجه گردون غلام تست هر کار کان به کام تو باید به کام تست
2 ایام وقتی ار نفسی زد به توسنی اکنون چو بندگان سر افکنده رام تست
1 مژده ای دل هان که ما را مژده جان آمدست وز نسیم صبح بوی زلف جانان آمدست
2 تن مزن ای دل! بزن دستی و جان را برفشان زانکه این خوش مژده در دل از ره جان آمدست