موج زن در دل خیال آن لب میگون از عرفی شیرازی غزل 153

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

موج زن در دل خیال آن لب میگون گذشت

1 موج زن در دل خیال آن لب میگون گذشت آب حیوان بین که از دریای آتش چون گذشت

2 تا دلی آوردم و این فتنه ها بر داشتم از گرانباری چه ها بر خاطر گردون گذشت

3 با من گریان چه داری، رو که تا نزدیک من هر قدم می باید از صد دجله و جیحون گذشت

4 در درون باغ عشرت عمر ها بگذشت، لیک عمر دیگر در پریشانی هم از بیرون گذشت

5 کاروان عمرها کش نوشدارو بار بود دایم از سیلاب زهر و جویبار خون گذشت

6 نقش پا بنمایدت گر زانکه پی گم می کنی کز کدامین طرف عرفی آمد و مجنون گذشت

عکس نوشته
کامنت
comment