خاطر بی‌آرزو از رنج یار آسوده از رهی معیری غزل 24

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

خاطر بی‌آرزو از رنج یار آسوده است

1 خاطر بی‌آرزو از رنج یار آسوده است خار خشک از منت ابر بهار آسوده است

2 گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار خاطرت از گریه بی‌اختیار آسوده است

3 هرزه‌گردان از هوای نفس خود سرگشته‌اند گر نخیزد باد غوغا گر غبار آسوده است

4 پای در دامن کشیدن فتنه از خود راندن است گر زمین را سیل گیرد کوهسار آسوده است

5 کج‌نهادی پیشه کن تا وارهی از دست خلق غنچه را صد گونه آسیب است و خار آسوده است

6 هرکه دارد شیوه نامردمی چون روزگار از جفای مردمان در روزگار آسوده است

7 تا بود اشک روان از آتش غم باک نیست برق اگر سوزد چمن را جویبار آسوده است

8 شب سرآمد یک دم آخر دیده بر هم نه رهی صبحگاهان اختر شب‌زنده‌دار آسوده است

عکس نوشته
کامنت
comment