- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آرزوی روی تو جانم ببرد کافریهای تو ایمانم ببرد
2 از جهان ایمان و جانی داشتم عشق تو هم این و هم آنم ببرد
3 غمزهات از بیخ وز بارم بکند عشوهات از خان و از مانم ببرد
4 شحنهٔ عشقت دلم را چون بخواند از حساب جعل خود جانم ببرد
5 عقل را گفتم که پنهان شو برو کین همه پیدا و پنهانم ببرد
6 گفت اگر این بار دست از من بداشت باز باز آمد به دستانم ببرد
7 انوری چند از شکایتهای عشق کو فلان بگذاشت و بهمانم ببرد
8 این همه بگذار و میگوی انوری آرزوی روی تو جانم ببرد