-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صاحبا! داننده اسرار می داند که من جز به مدحت ده زبان چون غنچه سوسن نیم
2 روی من همچون لب کلک تو دایم تیره باد گر برای مدح تو در عالم روشن نیم
3 مرد میدان فصاحت من توانم بود از آنک هر نفس مدح تو زایم گر چه آبستن نیم
4 بنده صدر توام بالله اگر چه ظاهرا حلقه اندر طرف گوش و طوق در گردن نیم
5 من شدم بر تر و خشک مدح تو واقف از آنک همچو خصمان خشک مغز از جهل و تر دامن نیم
6 در ثنای تو زبان آتش کنم مانند شمع زانکه در معنی گزاری چون لگن الکن نیم
7 کوچ نزدیکست و من محروم از تشریف تو چند گویی صبر و صبر آخر که من ز آهن نیم؟
8 کار من دریاب و یک ره دشمنم را کور کن زانکه گر چه ناکسم بی دوست و بی دشمن نیم
9 آنکه او انعام از من باز گیرد تو نیی وانکه او از تو طمع بردارد آنکس من نیم