1 عاقل به درش ز دل سراغی دارد دیوانه، دلیل راه، داغی دارد
2 این طرفه که در جستن خورشید منیر هر ذره به دست خود چراغی دارد
1 نیست نومیدی گر از حد انتظار ما گذشت ناقه مجنون نه روزی از همین صحرا گذشت؟
2 گر جفایی آید از ارباب دنیا بر دلت بگذران، چون عاقبت میباید از دنیا گذشت
1 به هیچ، ناخن ما را کی اعتبار کند؟ مگر به زلف تو دندان شانه کار کند
2 مرا چو شیشه خالی، کدام رنگ و چه بوی بیار می که خزان مرا بهار کند
1 نظر بر آینه خوبان چو بینقاب کنند ز شوق، آینه را مضطرب چو آب کنند
2 مراد خلق ز یک دیدن تو حاصل شد دگر نماند دعایی که مستجاب کنند