باد بویی ز سر زلف پریشان از جهان ملک خاتون غزل 495

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

باد بویی ز سر زلف پریشان آورد

1 باد بویی ز سر زلف پریشان آورد باد جانش به فدا کز بر جانان آورد

2 آتش عشق تو می سوخت درون دل ما خاک کوی تو مگر باد به درمان آورد

3 داده بودم سر و سامان ز غم عشق به باد سر سرگشته ما باز به سامان آورد

4 ز وجودم رقمی بیش نبودی باقی نکهت زلف تو از نو به تنم جان آورد

5 چشم بختم که بدی تیره کنون روشن شد که بشیر آمد و بویی ز گریبان آورد

6 هرکه آن روی چو خورشید تو را روزی دید چون شبی بی رخت ای ماه به پایان آورد

7 هرکه را خلوت وصل تو شبی دست نداد همچو مجنون ز غمت رو به بیابان آورد

8 هیچ دانی شب هجران تو را نیست سحر که جهانی ز غم عشق به افغان آورد

عکس نوشته
کامنت
comment