- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باد صبا جان می دهد در آرزوی روی تو باشد که روزی بگذرد اندر شکنج موی تو
2 بر بوی آن تا روی تو بیند کسی از بامداد ای خاطر صاحبدلان ساکن شده در کوی تو
3 صبحم نسیمی مشک بیز آمد ز جایی آشنا لیکن ندانم عنبرست یا غالیه یا موی تو
4 چون خاک را هم در غمت افتاده ام پیش رهت هم لحظه ای درمانگر ای چشم جانها سوی تو
5 بر روی همچون ماه تو آرام جان ما بگو تا کی بود حال دلم آشفته چون گیسوی تو
6 هرچند چون اشکم ز چشم افکنیده ای جان و جهان از جان منم چون ماه نو پیوسته چون ابروی تو
7 گرچه ز جور مدّعی مهجور از آن حضرت شدم لیکن دل مسکین شده پیوسته هم زانوی تو