- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باد چون طره آن جان جهان درشکند فتنه بینی که در عقل و روان در شکند
2 دل بر آتش نهم آن لحظه که آن عهدشکن بر مه نو ز ره مشگ فشان در شکند
3 عهد کرد او که خورد خونم و می ترسم از آنک بشکند عهد و مرا کام به جان در شکند
4 گر چه بسیار کمانش بکشم آخر کار تیر مژگانش مرا همچو کمان در شکند
5 در غمش زان سخن خویش نگویم که مرا سخن از شرم خیالش به زبان در شکند
6 زلف بشکست چو دل در غم او بست مجیر تا دل خسته او را به میان در شکند