باد چون طره آن جان از مجیرالدین بیلقانی غزل 38

مجیرالدین بیلقانی

آثار مجیرالدین بیلقانی

مجیرالدین بیلقانی

باد چون طره آن جان جهان درشکند

1 باد چون طره آن جان جهان درشکند فتنه بینی که در عقل و روان در شکند

2 دل بر آتش نهم آن لحظه که آن عهدشکن بر مه نو ز ره مشگ فشان در شکند

3 عهد کرد او که خورد خونم و می ترسم از آنک بشکند عهد و مرا کام به جان در شکند

4 گر چه بسیار کمانش بکشم آخر کار تیر مژگانش مرا همچو کمان در شکند

5 در غمش زان سخن خویش نگویم که مرا سخن از شرم خیالش به زبان در شکند

6 زلف بشکست چو دل در غم او بست مجیر تا دل خسته او را به میان در شکند

عکس نوشته
کامنت
comment