چرخ را جامی نگون دان کز می عشرت تهی از جامی غزل 156

چرخ را جامی نگون دان کز می عشرت تهی ست

1 چرخ را جامی نگون دان کز می عشرت تهی ست باده از جام تهی جستن نشان ابلهی ست

2 مرد جاهل جاه گیتی را لقب دولت نهد همچنان کاماس بیند طفل و گوید فربهی ست

3 از بقا گردون قبایی بر قد یک تن ندوخت خلعتی بس فاخر آمد عمر عیبش کوتهی ست

4 نیست شاخ میوه دار ایمن ز سنگ ناکسان خوش تهیدستی که او آزاده چون سرو سهی ست

5 خوش برآ با قطع و وصل باغبان همچون نهال گر تو را زین باغ پر آسیب امید بهی ست

6 راه بس باریک و شب تاریک و دزدان در کمین بی دلیلی عزم ره کردن دلیل بی رهی ست

7 هر که چون جامی درین ره شد ز ما و من تهی گر به صورت مبتدی باشد به معنی منتهی ست

عکس نوشته
کامنت
comment