- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیدۀ عقل راه دان بگشای به ثنای خدا دهان بگشای
2 نفسی از سر حضور بزن نافۀ مشک رایگان بگشای
3 چه گشاید ز ذکر هر چه جزوست؟ ذکر او کن زبان بدان بگشای
4 سفر راه قدس خواهی کرد بند قالب ز پای جان بگشای
5 دست و پایی بزن درین دریا از خود این لنگر گران بگشای
6 حورعین آشکاره می خواهی ساعتی دیدة نهان بگشای
7 بدر اوّل بصدق پیرهنی پس چو صبح از نفس جهان بگشای
8 اگر از گفت و گوی آزادی سوسن آسا برو زبان بگشای
9 روزی آخر ز چشم عبرت بین برقع جهل یک زمان بگشای
10 به سر انگشت عقل و بیداری بند غفلت یکان یکان بگشای
11 دانه در خانه همچو مورمکش کمر حرص از میان بگشای
12 گر دلت را حرارت ندمست رگ خونین ز دیدگان بگشای
13 به سحرگه بر آر دست دعا قفل درهای آسمان بگشای
14 دیو را تخته بند برنه و پس همچو آدم در دکان بگشای