1 بیننده که چشم عاقبتبین دارد می خوردن و مست خفتن آیین دارد
2 تا جان دارم به دست برخواهم داشت تلخی که مزاج جان شیرین دارد
1 مکن ای دل که عشق کار تو نیست بار خود را ببر که بار تو نیست
2 مردی از عشق و در غم دگری گرچه این هم به اختیار تو نیست
1 زلفت چو به دلبری درآمد بس کس که ز جان و دل برآمد
2 هم رایت خوشدلی نگون شد هم دولت بیغمی سر آمد
1 عشق تو بیروی تو درد دلیست مشکل عشق تو مشکل مشکلیست
2 بیتو در هر خانه دستی بر سریست وز تو در هر کوی پایی در گلیست