حکمی که همچو آب روان در از محتشم کاشانی غزل 92

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

حکمی که همچو آب روان در دیار اوست

1 حکمی که همچو آب روان در دیار اوست خونریز عاشقان تبه روزگار اوست

2 از غیرتم هلاک که بر صید تازه‌ای هم زخم زخم کاری و هم کار کار اوست

3 خون می‌چکاند از دل صد صید بی‌نصیب تیر شکاری که نصیب شکار اوست

4 بدعاقبت کسی که چو من اعتماد وی بر عهدهای بسته نا استوار اوست

5 حرفی که می‌گذارد و می‌داردم خموش لطف نهان و مرحمت آشکار اوست

6 باغیست تازه باغ عذارش که بی گزاف صد فصل در میان خزان و بهار اوست

7 نیکوترین نوازش جانان محتشم آزار جان خسته و جسم فکار اوست

8 فریاد اگر نه جابر آزار او شود سلمان جابری که خداوندگار اوست

عکس نوشته
کامنت
comment