- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حکمی که همچو آب روان در دیار اوست خونریز عاشقان تبه روزگار اوست
2 از غیرتم هلاک که بر صید تازهای هم زخم زخم کاری و هم کار کار اوست
3 خون میچکاند از دل صد صید بینصیب تیر شکاری که نصیب شکار اوست
4 بدعاقبت کسی که چو من اعتماد وی بر عهدهای بسته نا استوار اوست
5 حرفی که میگذارد و میداردم خموش لطف نهان و مرحمت آشکار اوست
6 باغیست تازه باغ عذارش که بی گزاف صد فصل در میان خزان و بهار اوست
7 نیکوترین نوازش جانان محتشم آزار جان خسته و جسم فکار اوست
8 فریاد اگر نه جابر آزار او شود سلمان جابری که خداوندگار اوست