1 درّی که من از میان جان یافتهام تا ظن نبری که رایگان یافتهام
2 شب های دراز من به امید وصال جان دادهام و بهای آن یافتهام
1 دارم دلی مخاطره جوی بلا پرست سرگشته رایِ گم شده عقلِ هوا پرست
2 با درد و غم به طبع، چو یاری وفا نمای با جان خود به کینه، چو خصمی جفا پرست
1 از کبر مدار هیج در سر هوسی کز کبر به جایی نرسیده است کسی
2 چون زلف بتان شکستگی عادت کن تا دل ببری هزار، در هر نفسی
1 با یاد جلال در بیابان رفتیم وز عالم تن به عالم جان رفتیم
2 عمری شب و روز در تفکر بودیم سرگشته برآمدیم و حیران رفتیم