وادی عشق که جز تشنه در او نایاب است از جامی غزل 122

وادی عشق که جز تشنه در او نایاب است

1 وادی عشق که جز تشنه در او نایاب است ریگش از خون دل تشنه لبان سیراب است

2 خواب مرگ است در آن وادی و بیدار دلی شده در سایه هر خاربنش در خواب است

3 سربنه یا سر خود گیر که این وادی را قوت زاغان همه از مغز اولوالالباب است

4 خارها خم شده بر خار مغیلان گویی جذب جان را ز تن خسته دلان قلاب است

5 جمع خواهی دلت اسباب جهان تفرقه کن تخم جمعیت دل تفرقه اسباب است

6 صوت ابواب فتوح است صدای نی و چنگ کو مغنی که دلم طالب فتح الباب است

7 لب فرو بند ز بیگانه که از دور سماع دور به هر که نه از دایره اصحاب است

8 منع جامی مکن از چاشنی شربت عشق که مگس وار فرو رفته درین جلاب است

عکس نوشته
کامنت
comment