1 غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده دید تا روی تو آیینه به صد رنگ شده
2 برق آهم به دل کوه چنان کرده اثر که شرر سرمهٔ مژگان دل سنگ شده
1 تو و بدمستی و رندی و میْآشامیها من و خون خوردن و رسوایی و ناکامیها
2 صبح نوروز خرام است، مبارک باشد بر تنت جامهٔ چسپان خوشاندامیها
1 سوختم در یاد شمع عارض جانانهها بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
2 باده تا افروخت شمع عارضش را میکند موج می بیتابی پروانه در پیمانهها
1 درونم بیتو شد دریای خون از شوق دیدنها حبابش داغهای سینه، موجش دل تپیدنها
2 تپیدن میکند محرومتر از دولت وصلت که سازد موجها را عین دریا آرمیدنها
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به