1 غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده دید تا روی تو آیینه به صد رنگ شده
2 برق آهم به دل کوه چنان کرده اثر که شرر سرمهٔ مژگان دل سنگ شده
1 فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را
2 نگاه نازپرورد تو بر کهسار اگر افتد به چشم شوخی مژگان بود رگهای سنگش را
1 صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا شیشه دل زتو لبریز گداز است مرا
2 خوش نماتر شده از جوش غرورش عجزم نار او رونق بازار نیاز است مرا
1 کاری نیاید از خرد ذوفنون ما ما را بس است مرشد کامل جنون ما
2 سر در کنار دامن محشر نهاده است خوش دل ازین مباش که خوابیده خون ما