تن بی‌محبت و لاف ز جان از آشفتهٔ شیرازی غزل 236

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

تن بی‌محبت و لاف ز جان آدمیت

1 تن بی‌محبت و لاف ز جان آدمیت که به داغ عشق بسته است نشان آدمیت

2 شرفست آدمی را به ملک ز عشق ورنه چه میانه ملک بود و میان آدمیت

3 حیوان و مردمان را چه تمیز عشق نه جان که دواب راست جانی و نه جان آدمیت

4 چو حدیث عشق عاشق نه به گوش سر نیوشد سخنی بگوی واعظ به زبان آدمیت

5 چه به صورت آدمی گشت مکان عشق اقدس همه لامکان ببینی به مکان آدمیت

6 نه حیات جاودانیست زآب زندگانی که خضر بماند باقی به روان آدمیت

7 بنهاد بال جبریل و به عرش رفت احمد بگشای چشم و بنگر طیران آدمیت

8 نه که آدمیت اول هم از آدم صفی بود ز علی شنید آشفته بیان آدمیت

9 چه کنی تو غوص عنان که دُر از صدف برآری که به خاک درگه او شده کان آدمیت

عکس نوشته
کامنت
comment