- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تن بیمحبت و لاف ز جان آدمیت که به داغ عشق بسته است نشان آدمیت
2 شرفست آدمی را به ملک ز عشق ورنه چه میانه ملک بود و میان آدمیت
3 حیوان و مردمان را چه تمیز عشق نه جان که دواب راست جانی و نه جان آدمیت
4 چو حدیث عشق عاشق نه به گوش سر نیوشد سخنی بگوی واعظ به زبان آدمیت
5 چه به صورت آدمی گشت مکان عشق اقدس همه لامکان ببینی به مکان آدمیت
6 نه حیات جاودانیست زآب زندگانی که خضر بماند باقی به روان آدمیت
7 بنهاد بال جبریل و به عرش رفت احمد بگشای چشم و بنگر طیران آدمیت
8 نه که آدمیت اول هم از آدم صفی بود ز علی شنید آشفته بیان آدمیت
9 چه کنی تو غوص عنان که دُر از صدف برآری که به خاک درگه او شده کان آدمیت