- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مه ترکی زبان من نداند فارسی چندان چو گویم بوسه ده مشکل نهد بر فارسی دندان
2 پریرم بود در دل شوق او چندان که می مردم چو آمد دی دو چندان گشت و هست امروز صد چندان
3 ز غیرش دیده دربستم مکن گو جا به دل هر بت که این شهریست از آمد شد بیگانه دربندان
4 چه حاصل گر شد از سندان دلهایش تنم حلقه چو نگشاید دری بر روی من زین حلقه و سندان
5 نه یوسف داشت تنها محنت زندان که چون یوسف به زندان رفت بی او بر زلیخا شد جهان زندان
6 من ابر نوبهارم او گل خندان عجب نبود اگر باشم به باغ دهر من گریان و او خندان
7 بتان فرزند و جامی نیست جز یعقوب غمدیده که مشعوف جمال یوسف است از جمله فرزندان