1 ای آنکه تراست عار از دیدن من مهرت باشد بجای جان در تن من
2 آن دست نگار بسته خواهم که زنی با خون هزار کشته در گردن من
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
1 از ما همه عجز و نیستی مطلوبست هستی و توابعش زما منکوبست
2 این اوست پدید گشته در صورت ما این قدرت و فعل از آن بمامنسو بست
1 کردیم هر آن حیله که عقل آن دانست تا بو که توان راه به جانان دانست
2 ره مینبریم وهم طمع مینبریم نتوان دانست بو که نتوان دانست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به