- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درخت وصل آن دلبر مگر در بر نمیآید که کام جان من هرگز ز لعلش بر نمیآید
2 به سرو قامتش گفتم چرا نایی برم گفتا منم سرو سهی لیکن قدم در بر نمیآید
3 من بیچاره از یادت نباشم یک زمان خالی تو را خود یاد من هرگز به خاطر در نمیآید
4 من مفلس نه زر دارم نه زور اما کنم زاری ولی وجهیست عشق او که بیزر بر نمیآید
5 دلم بگرفت بیرویت به وصلم یک زمان بنواز که بیروی توام یک دم دمی خوش برنمیآید
6 دو چشم مست خونریزت به ناوک دیده جان دوخت ببین در غمزهات جانا گرت باور نمیآید
7 به یاد لعل شیرینت به جان تو که خسرو را همه عمرش دمی یاد از لب شکّر نمیآید
8 به دل گفتم که ترکش کن که یاری سستپیمانست ولی شخص ضعیفم از پس دل برنمیآید
9 چرا آخر به وصل او نگشتم در جهان واصل به پایان شب هجرش اگر با سر نمیآید