1 تن در غم تو همچو زه از کاستی است واندر تو چو دامن همه ناراستی است
2 بر بسته شد از تو چو گریبان غم آنک در عشق تو سر گشاده چون آستی است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 رخش امل متاز که ایام توسن است کار عدم بساز که رحلت معین است
2 بر خاک عاشقی پی او بر مگیر هان زیرا رقیب بر ره و معشوق دشمن است
1 کسی که قصد سر زلف آن نگار کند چو زلف او دل خود زار و بی قرار کند
2 کسی که دارد امید کنار و بوس ازو بسا که خون دل از دیده در کنار کند
1 چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند بر شکر ریز دعا زر کرم ریخته اند
2 موکب قدر رسید و به ره قدر سپاس آب صد جشن جم و عید حرم ریخته اند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به