1 نوک قلمت که مشک از او می بارد بر صفحه گل عنبر تر بنگارد
2 برنامه هستی قلم انصافت بنشاند عدل و ظلم از او بردارد
1 نقاب سنبل تر برشکن تجلّی را بسوز زآتش عارض حجاب تقوی را
2 به باد رایحهٔ زلف عنبرین برده هزار دفتر تعلیم و درس و فتوی را
1 دلم فدای تو باد ای نسیم عنبر بیز به دستگیری افتاده ای چو من برخیز
2 چنین که چشم تو هر گوشه ای کمین دارد چگونه دل بنشیند به گوشه ی پرهیز
1 جز خم زلفت دلم پناه ندارد جانب دلها چرا نگاه ندارد
2 کیست که از تاب آن دو سنبل مشکین همچو بنفشه قد دوتاه ندارد