- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روزگاریکه بهجران توأم میگذرد فلک آنروز مبادا که ز عمرم شمرد
2 هر چه بر خاطر من بگذرد از شرح نیاز مردم چشم من از اشک بنم میسترد
3 من همانروز که دیدم رخ زیبای ترا گفتم اینست که دل از غم او جان نبرد
4 بکرشمه نظری می بکند چشم خوشت همچو آهوی رمیده که ز پس مینگرد
5 گل بدوران تو از حسن خود ار لاف زند به نسیمی ز توأش باد صبا پرده درد
6 بسته زلف تو شد دل مزنش ناوک چشم مرغ در دام چو افتاد برون می نپرد
7 چون بمیرم ز غمت زنده شوم بار دگر گر بخاکم ز سر کوی تو بادی گذرد
8 نتوان تافت رخ از دوست که دشمن ز پی است دل بدو گر نبرد راه طمع هم نبرد
9 گر نخورد ابن یمین بر ز وصالت چه عجب تو سهی سروی و از سرو کسی بر نخورد