روزگار از قائم مقام فراهانی قصیده-قطعه 18

1 روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازی گر ازین بازی چه ها بسیار دارد

2 مهر اگر آرد بسی بی جا و بی هنگام آرد قهر اگر دارد بسی ناساز و ناهنجار دارد

3 گه به خود چون زرق کیشان تهمت اسلام بندد گه چو رهبان و کشیشان جانب کفار دارد

4 گه نظر با پلکنیک و با کپیتان و افیسر گاه با سرهنگ و با سرتیپ و با سردار دارد

5 لشکری را گه به کام گرگ مردم خوار خواهد کشوری را گه به دست مرد مردم دار دارد

6 گه به تبریز از پطر بورغ اسپهی غلاب راند گه به تفلیس از خراسان لشگری جرار دارد

7 گه بلوری چند از آن جا بر سفاین حمل بندد گه کروری چند از این جا بر هیونان بار دارد

8 هر چه زین اطوار دارد عاقبت چون نیک بینی بر مراد چاکران خسرو قاجار دارد