- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فکر جمعیت مرا خاطر پریشان می کند بی سرو سامان احوالم به سامان می کند
2 از خدنگ آن کمان ابرو سراپای مرا لالهٔ پیکانی زخمم گلستان می کند
3 تا توانی بر حصیر کهنه ای آرام گیر نفس را در خود کشی شیر این نیستان می کند
4 گو سر خودگیر خواب راحت امشب از برم دیده ام را حسن پرشوری نمکدان می کند
5 زله بند فیض گردد دگر گر ز باغ عارضش هر سحر خورشید عالم را گلستان می کند
6 هیچ صیدی هرگز از قیقاج اندازی ندید آنچه جویا با دل آن برگشته مژگان می کند