یار نازک دل که بی موجب ز من آزار داشت از جامی غزل 240

یار نازک دل که بی موجب ز من آزار داشت

1 یار نازک دل که بی موجب ز من آزار داشت عمری از تیغ تغافل خاطرم افگار داشت

2 داشتم بسیار درد و حسرت از آزار او با من آزارش نمی دانم چرا بسیار داشت

3 دیده بخت من از نادیدن او تیره بود روشن آن چشمی که بینایی ازان رخسار داشت

4 کار او آن بود کآرد عاشقان را دل به دست چون مرا افتاد با او کار دست از کار داشت

5 آگه از بیداری شبهای من دانی که کیست آن که بی روی چنان ماهی شبی بیدار داشت

6 می گذشت آن سرو و می مردم ز غیرت کز چه رو با وجود چشم من بر خاک ره رفتار داشت

7 بود جامی با سگانش یار لیک آن سنگدل گه گهی گر التفاتی داشت با اغیار داشت

عکس نوشته
کامنت
comment