گهی که بر سر زلفت شمال می‌گذرد از جامی غزل 223

گهی که بر سر زلفت شمال می‌گذرد

1 گهی که بر سر زلفت شمال می‌گذرد ازو بپرس که بر ما چه حال می‌گذرد

2 ز روز هجر تو رازی جز این نمی‌گویم که روز همچو مه و مه چو سال می‌گذرد

3 به مجلسی که تویی بی‌نقاب مه ز سحاب نقاب کرده به صد انفعال می‌گذرد

4 چو بی‌رقیب همی‌بینمت ازان لب لعل گدایی عجبم در خیال می‌گذرد

5 تعطشم به تو ننشست اگرچه خنجر تو به حلق تشنه چو آب زلال می‌گذرد

6 دلم به یاد لبت از خیال لعل گذشت کسی که یافت گهر از سفال می‌گذرد

7 نمی‌رسد به دل اهل طبع جز جامی چو ذکر طوطی شیرین مقال می‌گذرد

عکس نوشته
کامنت
comment