لطافتی که رخت را ز جعد خم به خم است از جامی غزل 140

لطافتی که رخت را ز جعد خم به خم است

1 لطافتی که رخت را ز جعد خم به خم است هزار عاشق اگر باشدت هنوز کم است

2 به زلف عمر و به لبها حیات اهل دلی بیا که عمر عزیز و حیات مغتنم است

3 دلم نیافت نشان زان دهان به ملک وجود نهاده روی کنون در ولایت عدم است

4 ز صحبتم تو ملولی عظیم و من مشتاق مراست غم که جدایم ز تو تو را چه غم است

5 هزار مرهم راحت اگر بود حاصل نصیب عاشق مسکین جراحت و الم است

6 لبت به لطف عبارت ز عالمی دل برد نه در عرب چو تو شیرین زبان نه در عجم است

7 حریم خاک درت را مقیم شد جامی مزن به تیر جفایش که آهوی حرم است

عکس نوشته
کامنت
comment