لطافت لب او بین و از زلال مپرس از جامی غزل 184

لطافت لب او بین و از زلال مپرس

1 لطافت لب او بین و از زلال مپرس خیال ابروی او بند و از هلال مپرس

2 ز دست دوست شکایت به دیگران خوش نیست ملال می نگر از موجب ملال مپرس

3 به گوی گفت کسی حال چیست گفت ببین فتاده در خم چوگان مرا و حال مپرس

4 شود ز پیر مغان حل مشکلات طریق رموز عاشقی از پیر ماه و سال مپرس

5 به سر رنج و بلا جز رسیدگان نرسند ز طفل حکمت آزار گوشمال مپرس

6 بتافت پرتو وصلش پس از هزار الم کنون ز محنت اندیشه زوال مپرس

7 ز سر عشق اگر بوی برده ای جامی حدیث هجر مگو قصه وصال مپرس

عکس نوشته
کامنت
comment