اشکی که تو را بر گل رخسار دویده از جامی غزل 895

اشکی که تو را بر گل رخسار دویده

1 اشکی که تو را بر گل رخسار دویده باران بهار است که بر لاله چکیده

2 تا اشک رسیده ست به روی تو چه گویم کز رشک به روی من مسکین چه رسیده

3 اشک است به روی تو نه عکسی ست ز اشکم کش دیده در آیینه رخسار تو دیده

4 از چشم و رخت اشک به هر جا که فتاده گلبرگ تر و لاله سیراب دمیده

5 اشک تو میان مژه درهاست که مردم از بهر بناگوش تو در رشته کشیده

6 در سفت به وصف گهر اشک تو جامی زینسان سخن پاک و روان کس نشنیده

عکس نوشته
کامنت
comment