1 ذوق مشکل که گذارد دو نفس زنده مرا گر شود یک نفس آن گوهر نایاب ز من
2 از رخ و ابروی او روی نتابم به خدا رو بتابند اگر قبله و محراب ز من
3 محتشم گر به رفاقت شود آن بت مهمان از تو دین و دل و دانش دگر اسباب ز من
1 هرگز از زلف کجت بیپیچ و تابی نیستم صید این دامم از آن بیاضطرابی نیستم
2 گرچه هستم در بهشت وصل ای حوری نژاد چون قرینم با رقیبان بیعذابی نیستم
1 بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد
2 جسم خاکی شد سپند و بستر آتش آن زمان کان گران تمکین در این مضطرب احوال زد
1 بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید فکر خود کن که سپه بر در دروازه رسید
2 عشق زد بر در دل نوبت سلطان دگر کوچ کن کوچ که از صد طرف آوازه رسید